رویای با تو بودن را نمی توان نوشت نمی توان گفت و حتی نمیتوان سرود با تو بودن قصه شیرینی است به وسعت تلخی تنهایی و داشتن تو فانوسی به روشنایی هر چه تاریکی در نداشتنتو و...و من همچون غربت زده در اغوش بی کران دریای بی کسی به انتظار ساحل نگاهت می نشینم و می مانم تا ابد وتا وقتی که شبنم زلال احساست زنگار غم را از وجودم بشوید تنها مرد وآقا ترین اقای زندگیم عزیزم شبت بخیر خوبی گلم خدا قوت کاش پیشت بودم با یه بوسه جانانه خستگی را ازتن هم رفع میکردیم اما من از همین راه دور بوسه ای برات میفرستم امیدوارم به قلب و جانت بنشینه و قوت و نیروت بده مواظب خودت و خوبیهات و مرام و مردانگیت باش آقای من